تو کز عشق برایم سرود میخوانی
وبعد نگاهم را مردود میخوانی
نه این به خویش خواندن است نه راندن
درست نی درود ونی پدرود میخوانی
بیت زیر تازه امد ومن هم تازه گفتم ونوشتم هر خواننده ی عزیزی که میتواند به همین ردیف وقافیه آن را ادامه دهد ازش ممنون خواهم شد
سهم من از عشق تو جز درد نیست
در حوالی دل سوخته ام هوای سرد نیست
دیریست در این کرانه غوغا نشده است
در خانه دل عشقی برپا نشده است
هر گل که بدست تو رسید پرپرشد
ای عشق مگر نوبت ما نشده است ؟
زمانیکه روز های تیره ی پاییز باغ تنگ دلم را رنگ زده بود ولی با تو رنگ باخت زمانیکه در حسرت
بهار مرده ی آرزو هایم می گریستم ولی تو چون خورشید روزنه ی نور را به قلبم گشودی .
زمانیکه هیچی نمانده بود فنا شوم ولی دستان لبخندت قلعه چه ی حیاتم را از سقوط یاس محفوظ داشت .
با تو همه تیره گیها مرد با تو همه یاس های کهنه ام جان سپرد
نمیدانم ؟ترا چه بدانم اهریمن روز های تیره ام ویا دست نوازش لحظات سرد زنده گی ؟
که با تو شوق زیستن در من جوانه زد وفریاد تک سوار قلبم با صدای آرزو در هم آمیخت وبر پشتوانه ی کتاب زنده گیم درشت نوشت :
زنده وجاوید باد امید !
مزن اینگونه چشمانت برهم
که با اشکت دل من میریزد
مکش اینگونه اه کز شعله ان
مرا اتش به جان وتن میریزد
به این منظور ورق میزنم
ورق میزنم دفتر ذهنم را
همه جا نام توست ونام تو
که رخشانده ای اختر ذهنم را
چه باید کرد باز طبق معمول
غم تو به سراغم امده است
فقط بخاطر تو مینویسم
فقط بخاطرت گیرم قلم بدست