خود خواستی ام بودن چون مرد ولی خود می نگیری اینجا دیار مرد نیست نا صاف و شفاف بود وقتی گرد است وین صاف و شفاف ما جز غبار و گرد نیست بر خیز منشین بتاز که ین راز نهان راه رسیدش به جز پیکار و نبرد نیست بر هیچ چیزی ملاف وز هیج کسی مگو کین چرخ فلک کسی را یار و همدرد نیست
خود خواستی ام بودن چون مرد ولی
خود می نگیری اینجا دیار مرد نیست
نا صاف و شفاف بود وقتی گرد است
وین صاف و شفاف ما جز غبار و گرد نیست
بر خیز منشین بتاز که ین راز نهان
راه رسیدش به جز پیکار و نبرد نیست
بر هیچ چیزی ملاف وز هیج کسی مگو
کین چرخ فلک کسی را یار و همدرد نیست
سهم من از عشق تو جز درد نیست
در دل سوزان نسیم سرد نیست
چند نالم مهربان از این و أن
مثل تو در این جهان نامرد نیست
عشق را پرسیده ای دل درد نیست
زان که میداند غزل هات سرد نیست
ما که تصویر تو در دل داشتیم
عاقبت گفتی که حرفی مرد نیست
سلام !
وبلاکم آپدیت شده با شعر هایم است میتونی یک سری بزنی . اگر شعر ها خوب بود یک نظر ت هم بنویس
ممنون