در این عصر بیداد
که همه از خود وخویش
بیزار وخسته اند
ومثل درختان پاییز
حبوس ودل شکسته اند
من در قصر انزوا
در اتاق تنهایی
با سایه ام قصه میکنم
تو مثل یک نور میایی
ازان قصه های دور میایی
برای درد های کهنه وسردم
تو استواروسنگ صبور میایی
گلویم را بغضی در بر گرفته
حیاتم رااندوه یکسرگرفته
به گوشم خواند دل کای دخت تنها
نگاه کن همه هستیم درگرفته