زلفان سفید مادرم
حاصلیست زروز های برفیی مان
وشفقتی که کشید
برسرم دست
ورخسارش
آیینه شناخت من
اما قامت من
مجموعیست ز اشک های او
که به هم بافت
ستون فقراتم را
آب سنگ شد در گلویم
وقتی تو رفتی
سکوت به ستوه امد
از فریاد اشک هایم
واکنون خود سکوت
فریاد شده از
اه اه هایم
وبا عجز به تو
گوبد
برگرد
برگرد
سلام
دوستان عزیز نهایت افتخار میبخشید وقتی به اینجا سر میزنید
این هم یک حرف تازه وتقدیم به انانیکه به نظر من بهترین استند .
آموختم ایثار راِ
زچشمان تو
زانکه نهان کرد غصه خود
ولی بر غم من گریست
در این عصر بیداد
که همه از خود وخویش
بیزار وخسته اند
ومثل درختان پاییز
حبوس ودل شکسته اند
من در قصر انزوا
در اتاق تنهایی
با سایه ام قصه میکنم
تو مثل یک نور میایی
ازان قصه های دور میایی
برای درد های کهنه وسردم
تو استواروسنگ صبور میایی
گلویم را بغضی در بر گرفته
حیاتم رااندوه یکسرگرفته
به گوشم خواند دل کای دخت تنها
نگاه کن همه هستیم درگرفته